کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

محرم وکسرادر روز جهانی علی اصغر

کسرا جون این خاطرات را مینویسم تا که بزرگتر که شدی بخونی و از اون لذت ببری ما روز جهانی علی اصغر با مریم جون و مانا جون رفتیم به  میدون هایی که توش خیمه و ماکت درست  کرده بودند و اونقدر اونروز خوشحال بودی که تمام عکس هات این خوشحالی را نشون میده و  فردای اونروز مامان حاجی بهم گفت که اونقدر از این لباسها خوشت اومده بوده که اصرار کردی دوباره اون به تنت کنه امیدورام همیشه شاد و سر حال ببینمت  این هم عکس هایی که در لباس علی اصغر گرفتیم  عکس ها در ادامه مطلب       ...
27 آذر 1390

محرم وکسرادر روز جهانی علی اصغر

کسرا جون این خاطرات را مینویسم تا که بزرگتر که شدی بخونی و از اون لذت ببری ما روز جهانی علی اصغر با مریم جون و مانا جون رفتیم به میدون هایی که توش خیمه و ماکت درست کرده بودند و اونقدر اونروز خوشحال بودی که تمام عکس هات این خوشحالی را نشون میده وفردای اونروز مامان حاجی بهم گفت که اونقدر از این لباسها خوشت اومده بوده که اصرار کردی دوباره اون به تنت کنه امیدورام همیشه شاد و سر حال ببینمت این هم عکس هایی که در لباس علی اصغر گرفتیم عکس ها در ادامه مطلب ...
27 آذر 1390

تولد محمد پسر عمه کسرا جون

  روز تولد محمد جون 19بانماه 1390   بود که به خونه عمه رفتیم  عمو صمد  با کیک وارد خونه شد زمانی که کیک را باز کردند  خیلی خوشحال شدی ماهم دست زدیم و گفتیم محمد جون تولدت مبارک رفتی روی صندلی پشت کیک نشستی و شروع کردی به دست زدن که همه ما از شاد بودنت و دست زدنهات بیشتر شاد شدیم وقتی هم که شمع ها را آوردند همشون رو فوت کردی و به محمد اجازه ندادی به کیک نزدیک شه اونها هم ملاحظه کوچیک بودنت را کردند و همه از خوشحالیت لذت بردند و اونشب به ما خیلی خوش گذشت من هم  از  صحنه  های جالب فیلمبرداری کردم       ...
27 آذر 1390

تولد محمد پسر عمه کسرا جون

روز تولد محمد جون19بانماه 1390 بود که به خونه عمه رفتیم عمو صمد با کیک وارد خونه شد زمانی که کیک را باز کردندخیلی خوشحال شدی ماهم دست زدیم و گفتیم محمد جون تولدت مبارک رفتی روی صندلی پشت کیک نشستی و شروع کردی به دست زدن که همه ما از شاد بودنت و دست زدنهات بیشتر شاد شدیم وقتی هم که شمع ها را آوردند همشون رو فوت کردی و به محمد اجازه ندادی به کیک نزدیک شه اونها هم ملاحظه کوچیک بودنت را کردند و همه از خوشحالیت لذت بردند و اونشب به ما خیلی خوش گذشت منهمازصحنه های جالب فیلمبرداری کردم ...
27 آذر 1390

کسرا در سالن همایشهای صدا و سیما و کنسرت

کسرا جون تابستون 1390 بود که ما سه نفر از طرف مانا  جون به همایشهای صدا و سیما دعوت شدیم  قبل از شروع کنسرت افراد برای تشویق دست میزدند خیلی هیجان داشتی و من میگفتم واسه کسراجون دست بزنین وقتی دوباره دست میزدند فکر میکردی اونها برای شما دست میزنند و خیلی خوشحال می شدی .زمانی هم که کنسرت شروع شد از صدا تعجب کردی  کنسرت شادی بود و دوست داشتی برقصی ولی به خاطر اینکه صدا  اذیتت  نکنه منو بابا بردیمت تو سالن همایش و سه نفری عکس گرفتیم. بعد از اون هم من همش دنبالت بودم چون دوست داشتی راه بری و همه جا را تماشا کنی عکس در ادامه مطلب ...
27 آذر 1390

کسرا در سالن همایشهای صدا و سیما و کنسرت

کسرا جون تابستون 1390 بود که ما سه نفر از طرف مانا جون به همایشهای صدا و سیما دعوت شدیم قبل از شروع کنسرتافراد برای تشویق دست میزدند خیلی هیجان داشتی و من میگفتم واسه کسراجون دست بزنین وقتی دوباره دست میزدند فکر میکردی اونها برای شما دست میزنند و خیلی خوشحال می شدی .زمانی هم که کنسرت شروع شد از صدا تعجب کردی کنسرت شادی بود و دوست داشتی برقصی ولی به خاطر اینکه صدااذیتتنکنه منو بابا بردیمت تو سالن همایش و سه نفری عکس گرفتیم.بعد از اون هم من همش دنبالت بودم چون دوست داشتی راه بری و همه جا را تماشا کنی عکس در ادامه مطلب ...
27 آذر 1390

ورود آقا کسرا به پارک بانوان کرج

اوایل شهریور امسال بود که ما به خونه خاله جون پروین به کرج دعوت شدیم و بعد از خوردن  نا هار  به پارکی که نزدیک خونه خاله جون بود رفتیم . پارک بسیار بزرگ و قشنگی بود وقتی وارد پارک شدی شروع کردی به دست زدن و شادی کردن و از دویدن خسته نمیشدی اونقدر با سرعت میرفتی که من و خاله جون دونبالت میدویم و میترسیدیم که زمین بخوری و هر چی صدات میکردیم توجه نمی کردی خاله جون گفت بیان بریم وسایل بازیو بهش نشون بدیم . اول نشوندیمت تو گردونه چرخ و فلک که خیلی  سزیهع با بچه ها ارتباط برقرار کردی  یادمه که لپ یکی از بچه ها را گرفتی و میخواستی باهاش بازی کنی بعدش بردیمت تو سرسره هر کار کردیم پائین بیاریمت از دست منو خاله جون در میرفتی خلاصه اخ...
26 آذر 1390

ورود آقا کسرا به پارک بانوان کرج

اوایل شهریور امسال بود که ما به خونه خاله جون پروین به کرج دعوت شدیم و بعد از خوردن  نا هار  به پارکی که نزدیک خونه خاله جون بود رفتیم . پارک بسیار بزرگ و قشنگی بود وقتی وارد پارک شدی شروع کردی به دست زدن و شادی کردن و از دویدن خسته نمیشدی اونقدر با سرعت میرفتی که من و خاله جون دونبالت میدویم و میترسیدیم که زمین بخوری و هر چی صدات میکردیم توجه نمی کردی خاله جون گفت بیان بریم وسایل بازیو بهش نشون بدیم . اول نشوندیمت تو گردونه چرخ و فلک که خیلی  سزیهع با بچه ها ارتباط برقرار کردی  یادمه که لپ یکی از بچه ها را گرفتی و میخواستی باهاش بازی کنی بعدش بردیمت تو سرسره هر کار کردیم پائین بیاریمت از دست منو خاله جون در میرفتی خلاصه اخرش هم از ...
26 آذر 1390

اولین مسافرت زیارتی و خاطرات آقا کسرا به شهر مشهد

٢٩ شهریور ماه 1390  وقتی که20 ماهت بود ما  با قطار به مشهد رفتیم توی قطار که وارد شدیم دوست نداشتی توی کوپه باشی و همش داد میزدی که بری بیرون و راه بری من و بابا طبق معمول به دنبالت می دویدیم  و  از ین واگن به اون واگن به دنبالت بودیم وقتی به انتهای قطار میرسیدیم باز هم دوست نداشتی بیای توی بغلمون و راهت را ادامه میدادی بالاخره شب بود که به مشهد رسیدیم و از خستگی راه زود خوابت برد فردای انروز به زیارت رفتیم . بابا میگفت وقتی من به  نماز  مشغول شدم کسرا هم با من نماز خوند و همه بهش ماشا لله  گفتن .
26 آذر 1390

اولین مسافرت زیارتی و خاطرات آقا کسرا به شهر مشهد

٢٩ شهریور ماه 1390 وقتی که20 ماهتبود ما با قطار به مشهد رفتیم توی قطار که وارد شدیم دوست نداشتی توی کوپه باشی و همش داد میزدی که بری بیرون و راه بری من و بابا طبق معمول به دنبالتمی دویدیمواز ین واگن به اون واگن به دنبالت بودیم وقتی به انتهای قطار میرسیدیم باز همدوست نداشتی بیای توی بغلمون و راهت را ادامه میدادی بالاخره شب بود که به مشهد رسیدیم و از خستگی راه زود خوابت برد فردای انروز به زیارت رفتیم . بابا میگفت وقتی من به نماز مشغول شدم کسرا هم با من نماز خوند و همه بهشماشا لله گفتن .
26 آذر 1390